NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
حجتالاسلام پناهیان:
اروپا باید بداند مادر امام زمان ما اروپایی است
تمام اروپاییها باید بدانند که مادر امام زمان ما یک اروپایی است/ چرا تاکنون این خبر را به آنها نرساندهاید؟
تمام اروپاییها باید بدانند که مادر امام زمانِ ما و مادر آن کسی که در انتظارش هستیم، یک اروپایی است. با توجه به اینکه این داستان جذاب، با فطرت و دلِ انسانها ارتباط برقرار میکند، شما فکر کنید اگر اروپاییها این موضوع را بدانند، چه اتفاقی میافتد؟ چرا شما تا کنون این خبر را به آنها نرساندهاید؟ ***مادر امام زمان از نوادگان وصی حضرت مسیح(ع) و رومی بوده است حضرت نرگس خاتون از نوادگان حضرت شمعون(ع) وصیّ حضرت مسیح(ع) است و از فرزندان پادشاه روم است. و داستان زندگی و ازدواج ایشان هم یک داستان بسیار زیبا و جذاب است. در ضمن، سندهایی که برای این داستان وجود دارد، خیلی بیشتر از سند بسیاری از داستانهایی است که الان خیلی از مردم دارند با اعتقاد به آنها زندگی میکنند.(این داستان در کتب روایی ما از جمله «کمالالدین شیخ صدوق» و «الغیبه شیخ طوسی» و «دلایل الامامه» نقل شده است). خلاصه اینکه مادرِ مولای ما امام زمان(ع)، از اهالی روم بودهاند. حالا ما با این قص? جذاب چهکار باید کنیم؟ بروید فکر کنید که چگونه میتوان در این زمینه کار کرد؟ خوب است بدانید که یکی از دوستان طلبه، این داستان زیبا و جذاب را به تفصیل نوشتهاند و به صورت رمّان درآوردهاند.(هرچند خطاب این کتاب به مسلمانان است نه مسیحیان و اروپاییان) ***داستان زیبای ازدواج امام حسن عسکری(ع) با دختر رومی اصل داستان از این قرار است که شخصی به نام «محمد بن بحر الشیبانی» نقل میکند: در سال 286 وارد کربلا شدم و قبر امام حسین(ع) را زیارت کردم و بعد هم به زیارت امام موسی بن جعفر(ع) رفتم. در آنجا حال معنوی بسیار خوشی داشتم و گریه میکردم. وقتی اشکهای خود را پاک کردم، دیدم یک پیرمرد بسیار مسن و قامتخمیدهای دارد با کسی صحبت میکند. از بیانات او فهمیدم که انسان صاحبدلی است. نزد او رفتم و گفتم: من به دنبال شخص وارستهای بودم که بتوانم از او علوم و معارف عمیق را دریافت کنم. شما میتوانید این معارف را به من بدهید؟ آن پیرمرد میگوید: من از کجا به تو اطمینان پیدا کنم؟ او میگوید: من با خودم روایاتی- از اهلبیت(ع)- دارم. بعد هم روایات را به او نشان میدهد و آن پیرمرد به او اطمینان پیدا میکند. آن پیرمرد داستانی از زندگی خودش را نقل میکند که در ارتباط با امام حسن عسکری(ع) بوده است. داستان از این قرار بود که او مدتها خدمت امام هادی(ع) میرسیده است. و امام هادی(ع) به ایشان احکامی را آموزش میدادند؛ از جمله احکامی که امام(ع) به او یاد داده بود، احکام خرید و فروش غلام و کنیز بود. و لذا او در این موضوع، خیلی وارد شده بود. او میگوید: یکبار پاسی از شب گذشته بود که امام هادی(ع) مرا صدا زد. رفتم دیدم که فرزندشان امام حسن عسکری(ع) نیز حضور دارند و حضرت حکیمه خاتون(س) هم در پشت پرده، حاضر هستند. حضرت به من فرمود: میخواهم یک مأموریتِ بسیار مهم و خطیر به تو بدهم. آیا حاضری این مأموریت را انجام دهی؟ گفتم: بله آقای من. حضرت به من فرمود: به بغداد برو. در آنجا با کشتی، یک گروه از کنیزان را میآورند. وقتی آنها را آوردند، ابتدا جلو نمیروی. یک کنیزی در بین آنها هست که حجاب کاملی دارد، از پشت پرد? نازکی که روی صورتش انداخته است، نگاه میکند. او حاضر نمیشود کسی او را بخرد. تو جلو میروی و نام? مرا به آن کنیز میدهی و او را با این مبلغی که در کیسه به تو میدهم، میخری و میآوری. پیرمرد میگوید: من طبق آدرس و مشخصاتی که حضرت دادند، به بغداد رفتم. دیدم یک کشتی آمد و در آن عدهای از کنیزان را آوردهاند که نتیج? یکی از درگیریهای مسلمانان با رومیان در سرحدات بود. همانطور که امام هادی(ع) فرموده بود دیگران آمدند و کنیزان را خریدند ولی این خانم با ابراز نارحتی، اجازه نمیداد کسی او را بخرد. آن خانم میگفت: باید یک کسی که قلبم به دین و ایمانش آرام میشود، بیاید و مرا بخرد تا من حاضر شوم با او همراه شوم. پیرمرد میگوید: وقتی کار به اینجا رسید، من نام? امام هادی(ع) را به کسی که فروشند? بردهها بود، دادم و گفتم این نامه را به آن خانم(کنیز) بده. آن خانم وقتی نامه را دید، صدای شیوه و گریهاش بلند شد و نامه را روی چشمان خود قرار داد و بعد گفت: من با این کسی که نامه را آورده است، همراهی خواهم کرد. من هم مبلغ را به فروشنده دادم و ایشان را آوردم. ***حضرت محمد(ص) خطاب به حضرت عیسی(ع): میخواهم از نو? وصیّتان برای نو? وصیّ ام خواستگاری کنم حضرت نرگس خاتون در راه، داستان خودش را برای آن پیرمرد بازگو میکند و میفرماید: من از نوادگان شمعون، وصیّ حضرت عیسی(ع) هستم. و از بستگان پادشاه روم هستم. 13 ساله بودم که پادشاه روم میخواست مرا به ازدواج برادرزاد? خودش درآورد. صحن و سرای مجللی را ترتیب داده بودند و آزین بسته بودند که این مراسم ازدواج برگزار شود. وقتی میخواستند اذکار مربوط به عقد را از کتابهای مقدس خودشان بخوانند، ناگهان تمام صلیبها و تزئینات فروریخت و لذا آنها گفتند که این ازدواج نحوست دارد و نباید صورت بگیرد. بالاخره آن پادشاه نیز این وضعیت را به فال بد میگیرد و ازدواج بههم میخورد. من یکشب، حضرت عیسی(ع) و جدّ خودم حضرت شمعون را در خواب دیدم و شخصی را دیدم که نزد حضرت عیسی(ع) آمد و عیسی(ع) تمامقامت بلند شد و به ایشان احترام گذاشت و من متوجه شدم آن شخص بزرگوار، حضرت محمد(ص) است. پیامبر اکرم(ص) در آن جلسه به عیسی(ع) میفرماید: میخواهم از نو? شمعون وصیّ شما برای نو? وصیّ خودم خواستگاری کنم. و من در آن جلسه، حضرت امام حسن عسکری(ع) را دیدم و در همان عالم رؤیا، شیفت? ایشان شدم. ماجرای اسارت حضرت نرگس خاتون هم اینطور بود که در جریان یک نبرد بین مسلمانان و رومیان، ایشان جزء همراهان پادشاه بودند و بعد از اینکه لشکر روم شکست میخورد، ایشان که با لباس مبدّل در جمع کنیزان قرار گرفته بود، به اسارت در میآید و به همراه سایر کنیزان با یک کشتی به سمت بغداد فرستاده میشود. آن پیرمرد هم که از طرف امام هادی(ع) مأمور شده بود حضرت نرگس خاتون را به منزل امام هادی(ع) میبرد و حضرت حکیمه خاتون(خواهر امام هادی(ع)) اولین کسی بود که ایشان را در آغوش میگیرد. [ دوشنبه 93/11/20 ] [ 12:1 صبح ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|